شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024
کد خبر: 280161
۴ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۶:۴۵

به غلام خود گفتم بازگرد و شمشير مرا بياور، هنگامى كه غلام رفت و شمشير را آورد، گفت هيچ اثرى از درخت و چشمه و آب وجود نداشت .

خبرگزاری حوزه /    يحيى بن هرثمه  از وزاری متوکل عباسی  حكايت می‌كند که :  

در مسافرتى كه حضرت ابوالحسن ، امام‌هادى عليه السلام را از شهر مدينه منوّره به سوى شهر سامراء به همراه تعدادى از افراد حركت مى داديم ، در مسير راه كرامات و كارهاى عجيبى از آن حضرت نمايان شد كه همگان را به حيرت و تعجّب در آورد.

يكى از آن كرامات و معجزات حضرت ، اين بود كه در مسير راه ، هوا بسيار گرم بود و نيز آب قافله تمام شده بود، به حضرت عرضه داشتيم كه تشنگى و گرماى هوا افراد را از پاى در آورده است ، اگر ممكن است چاره اى بينديشيد.

امام عليه السلام فرمود: در همين نزديكى‌ها آب گوارائى است و سپس دستور داد كه مسير انحرافى را برويم ، پس مقدارى راه رفتيم و به صحرائى رسيديم كه بسيار سرسبز و خرّم ، داراى درختان و گياهان و چشمه‌هاى زلالى بود.

تمام افراد از ديدن آن متعجّب شدند، چون تاكنون در آن حوالى ، چنان درختان و چشمه‌هائى را نديده و نشنيده بودند.

پس تمامى افراد از مَركب‌هاى خود پياده شده و آب نوشيديم و نيز حيوانات خود را آب داده و ظرف‌هاى خود را كه همراه داشتيم ، پُر از آب كرده و حركت نموديم .

يحيى گويد: مقدارى كه راه رفتيم و از آن محلّ دور شديم ، ناگهان متوجّه شدم كه شمشيرم را كنار چشمه آب نهاده و فراموش كرده ام كه آن را بردارم .

لذا به غلام خود گفتم بازگرد و شمشير مرا بياور، هنگامى كه غلام رفت و شمشير را آورد، گفت هيچ اثرى از درخت و چشمه و آب وجود نداشت .

پس نزديك حضرت ابوالحسن ، امام‌هادى عليه السلام آمدم و چون خبر غلام را برايش نقل كردم ، حضرت نگاهى به من كرد و سپس تبسّمى نمود. (مدينة المعاجز: ج 7، ص 486، ح 2481)

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha